با او به شکوه گفتم کو رسم دلنوازی؟


چو شعله تندخو شد، کاینجا زبان درازی؟!

در آستان دلبر، سر باختن نکوتر


کانجا به پا درافتد آن سر که در نبازی

در بزم باده نوشان، از قهر، رخ مپوشان


با ناز خود فروشان، ماییم و بی نیازی

در پای دلستانی، دادیم نقد جانی


این مایه شد میسر، کردیم کارسازی

آه از حریف ناکس - این دل، بیا کزین پس


گیریم اختران را، چون مهره ها، به بازی

ننگ است، ننگ، سیمین! چون غنچه چشم تنگی


در باغ دهر باید، چون تک، دستبازی